دعای شریف اهل البیت المعمور كه حضرت امام در كتاب چهل حديث خود بر آن تأكيد دارند و علما و بزرگان نيز بر آن تاكيد دارند:
يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ يَا مَنْ لَمْ يُؤَاخِذْ بِالْجَرِيرَةِ
وَ لَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ يَا عَظِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ
يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يَا صَاحِبَ كُلِّ نَجْوَى وَ يَا مُنْتَهَى كُلِّ شَكْوَى
يَا مُقِيلَ الْعَثَرَاتِ يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ
قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا يَا رَبَّنَا وَ يَا سَيِّدَنَا وَ يَا مَوْلَانَا وَ يَا غَايَةَ رَغْبَتِنَا
أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ أَنْ لَا تُشَوِّهَ خَلْقِي بالنَّار
نقل روايتي از پيامبر اسلام در باره اين دعا:
علامه مجلسی(رضي الله عنه ) نقل میکند که عمر بن شعیب میگوید جدم از پیامبر بزرگوار اسلام شنید که روزی حضرت جبرائیل(ع) بر من نازل شد در حالیکه شادمان و خندان بود بر من سلام کرد من نیز جواب سلام او را دادم و گفتم علیکم السلام یا جبرائیل. جبرائیل(ع) عرض کرد همانا خداوند عزوجل هدیه ای برای تو فرستاده و آن کلماتی از گنجهای بهشت است که خداوند به تو کرامت فرموده است. گفتم آن کلمات چیستند؟ گفت: آن کلمات اینها هستند بگو:
یا مَن اَظهَرَ الجَمیلَ وَ سَتَرَ القَبیحَ . یا مَن لَم یُواخِذ بِالجَریرَهِ وَ لَم یَهتِکِ السِّترَ یا عَظیمَ العَفوِ یا حَسَنَ التَجاوُزِ یا واسِعَ المَغفِرَةِ یا باسِطَ الیَدَینِ بِالرَحمَةِ یا صاحِبَ کُلِّ نَجوی وَ یا مُنتَهی کُلِّ شَکوی یا کَریمَ الصَّفحِ یا عَظیمَ المَنِّ یا مُبتَدَئَاً بِالنِّعَمِ قَبلَ اِستِحقاقِها یا رَبَّنا وَ یا سِیِّدَنا وَ یا مَولانا وَ یا غایَةَ رَغبَتَنا اَسئَلُکَ یا اللهُ اَن لا تُشَوِّهَ خَلقی بِالنّارِ.
رسول خدا به جبرئیل فرمود ثواب این کلمات چیست؟ جبرئیل گفت: هیهات، هیهات که کسی بتواند آن را بشماره آورد. اگر تمام ملائکه هفت آسمان و هفت طبقه زمین بخواهند ثواب آن را توصیف نمایند تا روز قیامت قادر نیستند حتی جزئی از یک جزء این کلمات را توصیف کنند. هنگامیکه بنده ای خدا را بخواند و بگوید: یا مَن اَظهَرَ الجَمیلَ وَ سَتَرَ القَبیحَ ( ای کسیکه زیباییها را آشکار و زشتیها را میپوشانی ) خدا او را پوشانده و در دنیا بر او رحمت میفرستد و در آخرت او را زیبا میگرداند و با هزار پرده در دنیا و آخرت او را میپوشاند.
و هنگامیکه بگو ید: یا مَن لَم یُواخِذ بِالجَریرَهِ وَ لَم یَهتِکِ السِّتر خدا او را در قیامت محاسبه نمیگرداندو در روزی که همه پرده ها پاره میشود و به کناری میرود از او پرده دری نمیفرماید.
و هنگامیکه بگوید: یا عَظیمَ العَفوِ خداوند گناهان او را میامرزد حتی اگر همچون کف دریا زیاد باشد.
و هنگامیکه بگوید: یا حَسَنَ التَجاوُزِ ( ای کسیکه نیگو از بندگانت گذشت میکنی ) خدا نیز از او بگذرد. حتی اگر گناهانی چون سرقت و شرب خمر و گناهان هولناک و دیگر کبائر را مرتکب شده باشد.
و هنگامیکه بگوید: یا واسِعَ المَغفِرَةِ خداوند هفتاد باب از رحمت بر او بگشاید و او را در رحمت خویش فرو میبرد تا هنگامیکه از دنیا خارج شود.
و وقتیکه بگوید: یا باسِطَ الیَدَینِ بِالرَحمَةِ ( ای کسیکه دستهای رحمتش همیشه باز است ) خداوند دست رحمتش را بر او بگشاید.
و هنگامیکه بگوید: یا صاحِبَ کُلِّ نَجوی وَ یا مُنتَهی کُلِّ شَکوی ( ای صاحب هر راز پنهان و ای نهایت همه شکوه ها ) خداوند ثواب همه مصیت دیده ها و همه مردم اعم از سالم و مریض و زیان دیده و مسکین و فقیر را تا روز قیامت به او عطا فرماید.
و هنگامیکه بگوید: یا کَریمَ الصَّفحِ خداوند کرامت انبیاء را به او عطا نماید.
و هنگامیکه بگوید: یا عَظیمَ المَنِّ روز قیامت آرزویش را براورده سازد و آروزهای خوب همه مردم را نیز برای او براورد.
و هنگامیکه بگوید: یا مُبتَدَئَاً بِالنِّعَمِ قَبلَ اِستِحقاقِها خدا اجر تمام کسانیکه نعمتهایش را شکر گذارده اند به او عنایت فرماید.
و هنگامیکه بگوید: یا رَبََّنا وَ یا سِیِّدَنا خداوند به ملائکش میفرماید ای فرشتگان من شاهد باشید که من او را آمرزیده و به عدد تمام مخلوقات بهشت و جهنم و هفت آسمان و زمین و خورشید و ماه و و ستارگان و قطره های باران و انواع مخلوقات و کوهها و سنگریزه ها و عرش و کرسی به او اجر و ثواب عطا نمودم .
و هنگامیکه بگوید: یا مَولانا خداوند قلب او را پر از نور ایمان گرداند.
و هنگامیکه بگوید: یا غایَةَ رَغبَتَنا خداوند روز قیامت آنچه را که او و دیگر خلائق به آن رغبت دارند به او عطا فرماید.
و هنگامیکه بگوید: اَسئَلُکَ یا اللهُ اَن لا تُشَوِّهَ خَلقی بِالنّارِ خداوند جبار میفرماید او را از آتش آزاد گردانیدم. ای ملائکه من شاهد باشید که او و پدر و مادرش و برادرش و خانواده و فرزندانش و همسایگانش را از آتش آزاد گردانیدم و شفاعت او را در مورد هزار نفر که آتش بر آنها واجب گردیده است را میپذیرم. ای محمد(ص) این کلمات را متقین بیاموز و به منافیقن یاد مده چون این دعائی است مستجاب که هر کس آنرا بخواند ان شاءالله به اجابت میرسد و این دعا اهل بیت المعمور است که در هنگام طواف بدور بیت المعمور خدا را بدان میخواندند.
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلو تر بود دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تورو بردن دیر رسیدم من
عزیز خواهر غریب مادر
یه گوشه گودال مادر و دیدم من
که رفته بود از حال دیر رسیدم من
صدا زدی من رو خودم شنیدم من
صدای رگهات بود دیر رسیدم من
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلو تر بود دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تورو بردن دیر رسیدم من
عمامتو بردن دیر رسیدم من
شمشیر تو بردن دیر رسیدم من
افتان و خیزارن و نفس بریدم من
پیرهن و بردن دیر رسیدم من
با بوسه از رگهات به خون تپیدم من
میون خاک و خون دیر رسیدم من
عزیز خواهر غریب مادر
ندیده کیه که عاشق شه جونیشو پای کسی بزاره
ندیده من عاشقت هستم غریبه هر کی که تورونداره
حسین جان فدای شال عزات
حسین جان فدای ات
میدونی چقدر دلم تنگ شده
حسین جان برای کرب و بلات
دلم گرفته نمیدونم چه حالیم
دلم گرفته دوباره دست خالیم
دلم گرفته دلم گرفته
کم کم داره میرسه محرم میرسه
کاری برا خودم نکردم
کم کم داره میرسه محرم میرسه
الهی من دورت بگردم
دوباره دلم برات تنگه خراب و بی تابم دلشوره دارم
دوباره برات پریشونم به لب رسید جونم از حال زارم
حسین جان خودم میدونم بدم حسین جان ولی بازم اومدم
هنوزم یادمه کنج حرم با گریه تورو صدا میزدم
دلم شکسته که رو سیاهم حسین
دلم شکسته تویی پناهم حسین
دلم شکسته دلم شکسته
پرچم داره میرسه محرم داره میرسه
پیرهن سیاه برام بیارید
کم کم داره میرسه محرم میرسه
با اربابم تنهام بزارید
کم کم داره میرسه محرم میرسه
کاری برا خودم نکردم
کم کم داره میرسه محرم میرسه
الهی من دورت بگردم
دوباره میخام بیام مشهد یه گوشه ا صحنت شب زیارت
رفیقام یکی یکی میرن دوباره جا موندم میون هییت
تو هستی بانی این روضه ها
تو هستی گریه کنه کرب و بلا
برامون روضه غربت بگو
بگو از شمشیرها و نیزه ها
رسیده زینب کنار گودال خون
تنش میلرزه حسین شده نیمه جون
خنجر داره میکشه حسین و داره میکشه میبینه مادرش رسیده
خنجر داره میکشه حسین و داره میکشه صدای ناله هاش بلنده
کم کم داره میرسه محرم میرسه
کاری برا خودم نکردم
کم کم داره میرسه محرم میرسه
الهی من دورت بگردم
توبه حر
حر بن يزيد ریاحی چون تصميم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی ديد نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: آيا تو می خواهی با اين مرد(امام حسین(ع)) بجنگی؟» گفت: آرى به خدا قسم چنان جنگى بكنم كه آسانترين آن افتادن سرها و بريدن دستها باشد» حر گفت: آیا به هیچ کدام از پیشنهادهایی که داد راضی نیستید؟ عمر گفت: اگر کار دست من بود می پذیرفتم؛ ولی چه کنم که امیرت رضایت نمی دهد.» پس حر، عمر بن سعد را ترک کرد و در گوشه ای از لشكر ايستاد در کنار او یکی از افراد هم قبیله اش به نام قرة بن قیس» ایستاده بود. حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب داده ای؟» قره گفت: نه.» حر گفت: آیا می خواهی آن را سیراب کنی؟» قره گمان کرد حر قصد کناره گیری از سپاه ابن سعد را دارد و خوش ندارد كه قره او را در آن حال ببيند. پس به حر گفت: من اسبم را آب نداده ام و اكنون مي روم تا آن را آب بدهم.» سپس حر از آنجائى كه ايستاده بود كناره گرفت و اندك اندك به سپاه امام(ع) نزدیک شد . مهاجر بن اوس» -كه در لشكر عمر سعد بود- به حر گفت: آیا مي خواهى حمله كنى؟»
حر در حالی که می لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود او را مورد خطاب قرار داد و گفت: به خدا قسم هرگز در هيچ جنگى تو را به اين حال نديده بودم اگر از من می پرسیدند: شجاعترین مردم كوفه كيست از تو نمى گذشتم (و تو را نام مي بردم) پس اين چه حالى است كه در تو می بینم؟» حر گفت: بدرستی که خود را ميان بهشت و جهنم مى بينم و به خدا سوگند اگر پاره پاره شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه گاه امام(ع) حرکت کرد. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(ع) وارد شد. او خدمت امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: فدايت شوم یابن رسول الله(ص) من آن كسی هستم كه تو را از بازگشت (به وطن خود) جلوگيرى كردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در اين سرزمين فرود آیی؛ من هرگز گمان نمي كردم که آنان پيشنهاد تو را نپذيرند، و به اين سرنوشت دچارت كنند، به خدا قسم اگر مي دانستم كار به اينجا ميك شد هرگز به چنين كارى دست نمی زدم، و من اكنون از آنچه انجام داده ام به سوى خدا توبه می كنم، آيا توبه من پذيرفته است؟» امام حسين(ع) فرمود: آرى خداوند توبه تو را مى پذيرد. اكنون از اسب فرود آى» حر عرض كرد: من سواره باشم برايم بهتر است از اينكه پياده شوم، ساعتى با ايشان همچنان كه بر اسب خود سوار هستم در يارى تو می جنگم، و سرانجام كار من به پياده شدن خواهد كشيد.»
امام حسين(ع) فرمود: خدايت رحمت كند هر کاری که می خواهى انجام بده.» پس حر رو در روی لشكر عمر بن سعد ايستاد و فریاد برآورد: ای قوم آیا پیشنهاداتی که حسین(ع) به شما کرده باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او بازدارد؟» گفتند: سخنت را به امیر عمر[بن سعد] بگو.» حر همین سخن را با عمر بن سعد باز گفت. پس عمر بن سعد گفت: من به جنگ با حسین(ع) حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم، همان کار را می کردم.» پس حر خطاب به لشکر گفت: اى مردم كوفه مادرانتان به عزايتان بنشينند؛ آيا اين مرد شايسته را به سوى خود خوانديد و گفتيد: در يارى تو با دشمنانت خواهيم جنگيد، اما اکنون که به سوى شما آمده دست از يارياش برداشتيد و در برابر او صف بسته مي خواهيد او را بكشيد؟ شما جان او را به دست گرفته راه نفس كشيدن را بر او بسته ايد، و از هر سو او را محاصره كرده ايد و از رفتن به سوى زمينها و شهرهاى پهناور خدا جلوگيريش کرده اید، آن سان كه همچون اسيرى در دست شما گرفتار شده نه مي تواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه می تواند زيانى را از خود دفع كند. و آب فراتى كه يهود و نصارى و مجوس از آن مى آشامند و خوكهاى سياه و سگان در آن مي غلطند بر روى او و ن و كودكان و خاندانش بستيد، تا جائى كه از شدت تشنگى بیحال افتاده اند؛ چه بد رعايت محمد(ص) را درباره فرزندانش كرديد، خدا در روز تشنگى (م) شما را سيراب نكند؟» در این هنگام تيراندازان سپاه عمر بن سعد او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ حر كه چنين ديد به عقب برگشت و پيش روى امام(ع) ايستاد.
آغاز جنگ
پس از سخنان امام(ع) و یاران حضرت(ع)، عمر بن سعد پیش آمده غلامش درید(ذوید) را صدا زد و گفت: ای درید پرچم را پیش آور» پس درید پرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان نهاد و آن را پرتاب نمود و گفت: نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم.» به دنبال آن، یارانش به یکباره شروع به تیراندازی کردند. بر اثر این تیراندازی بسیاری از اصحاب و یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و نقل شده که هیچ یک از یاران امام(ع) نماند که تیری به بدنش اصابت نکرده باشد. با آغاز تیراندازی دشمن امام حسين(ع) به يارانش فرمود: خدايتان رحمت كند به سوى مرگى كه چاره اى ندارد، برخيزيد كه اين تيرها، پيكهاى اين قوم به سوى شماست».
پس از پایان تیراندازی، یسار - غلام زیاد بن ابیه- و سالم - غلام عبیدالله بن زیاد- پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جای برخاستند تا به میدان بروند، اما امام حسین(ع) به آنها اجازه نفرمود، عبدالله بن عمیر به پا خاست و از حضرت(ع) اجازه خواست، امام(ع) به عبدالله توجهی کردند و فرمودند: گمان دارم که او برای جنگ با همتایان خود کفایت کند اگر مایلی برای جنگ با آنان خارج شو » او به میدان رفت و پس از جنگی کوتاه آنها را بکشت و به سوی اباعبدالله بازگشت. در این هنگام عمرو بن حجاج- فرمانده جناح راست لشکر عمر بن سعد- در حالی که به یاران امام(ع) نزدیک می شد همرزمان خود را به نبرد تشویق می کرد و می گفت: ای اهل کوفه فرمانبرداری و اتحادتان را حفظ کنید و در کشتن کسی که از دین بیرون رفته و با امام(ع) خویش- یزید- مخالفت ورزیده شک نکنید.»
امام حسین(ع) به او فرمود: ای عمرو بن حجاج؛ مردم را علیه من تحریک می کنی؟ آیا ما از دین خارج شده ایم و شما بر دین ثابت مانده اید؟ به خدا سوگند زمانی که جانتان را بگيرند و با اعمالتان بمیرید می فهمید کدام یک از ما از دین خارج شده و چه کسی برای سوختن در آتش سزاوارتر است.»عمرو بن حجاج با لشكريانش به ميمنه سپاه امام(ع) حمله کرد، و چون به ياران آن حضرت(ع) نزديك شدند آنان سر زانو نشسته نيزه هاى خود را به سمت سپاه عمرو بن حجاج دراز كرده مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشكر عمرو بن حجاج که چنین دیدند عقبنشینی کرده به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، ياران امام(ع) آنان را هدف تيرهای خود قرار دادند و گروهى از آنان را کشته یا زخمى كردند.
در این هنگام مردى از بنى تميم به نام عبداللَّه بن حوزه با صدای بلند یاران امام حسین(ع) را خطاب قرار داد و گفت: آیا حسين(ع) ميان شماست؟» امام(ع) خاموش ماند و ابن حوزه سخنش را تکرار کرد؛ اما حضرت(ع) همچنان خاموش ماند و چون بار سوم سخن خود را تکرار کرد، امام(ع) فرمود: به او بگوييد: بله، اين حسين(ع) است چه مى خواهى؟» گفت: اى حسين(ع)، به تو بشارت می دهم كه به سوى جهنم مى روى.» امام(ع) فرمود: هرگز، من به سوى پروردگار رحيم و توبه پذير و درخور اطاعت مى روم.» آنگاه امام(ع) رو به یاران کردند و از آنان نام این شخص را پرسیدند. یارانش نامش را گفتند. امام(ع) دستان خود را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا او را به حوزه(قعر) جهنم وارد کن.» در این هنگام اسب ابن حوزه در میان نهر افتاد و حیوان مضطرب شد. ابن حوزه نیز در حالی که پای چپش به رکاب گیر کرده بود به درون نهر افتاد پس اسب رم کرد و به تاخت حرکت کرد. اسب آنقدر او را بر زمین کشید و سرش را به سنگها و بوته ها کوبید تا اینکه او به هلاکت رسید.
پس از اين جريان، جنگ ادامه یافت و از دو طرف گروهى كشته شدند. در این هنگام حر بن يزيد ریاحی به همراه سواره نظام لشکر امام(ع) در حالی که رجز می خواند به سپاه عمر بن سعد حمله ور شد. مردى از بنى حارث به مبارزه حر آمد، پس حر مهلتش نداده او را به هلاکت رساند. در این حمله نافع بن هلال نیز در حالی که رجز می خواند کهانا ابن هلال البجلی انا علی دین علی(ع)» به ميدان آمده با دشمن به نبرد برخاسته بود پس مردی به نام مزاحم بن حریث از میان سپاه عمر بن سعد در پاسخ رجز نافع خطاب به او فریاد زد: ما بر دین عثمان هستیم!» نافع بن هلال گفت: تو بر دین شیطانی» و سپس با شمشیر بر او حمله کرد؛ مزاحم خواست بگریزد که ضربت نافع به او مهلت نداد و او را به هلاکت رساند.
پس از کشته شدن مزاحم و تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن عمرو بن حجاج فرياد زد: اى احمقها آيا مي دانيد با چه كسانى مي جنگيد؟ شما با سواران و دلاوران كوفه جنگ مي كنيد! با دليرانى مي جنگيد كه دست از دنيا شسته و تشنه مرگند؟كسى تنها به جنگ ايشان نرود، زيرا آنان اندكند و اندكى بيش زنده نخواهند ماند، به خدا قسم اگر شما سنگ هم به سوی ايشان پرتاب كنيد آنان را خواهيد كشت.» عمر بن سعد گفت: راست گفتى، انديشه و تدبير همان است كه تو انديشيده اى.» پس كسى را به سوى لشكر فرستاد و به آنان دستور داد تا کسی جهت نبرد تن به تن به میدان نرود.
شهادت مسلم بن عوسجه
سپس عمرو بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت فرات بر اصحاب امام حسين(ع) حمله كرد و ساعتى جنگيدند، گرد و غبار به آسمان برخاست با مقاومت سپاه امام(ع)، پس از مدتی نبرد، عمرو بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقب نشینی شدند. هنوز گرد و خاك میدان فرو ننشسته بود كه ديدند مسلم بن عوسجة اسدى بر زمين افتاد. امام حسین(ع) به همراه حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند. مسلم هنوز رمقى در بدن داشت امام(ع) فرمود: ای مسلم بن عوسجه خداوند تو را غریق رحمتش کند و سپس این آیه از قرآن را تلاوت کردند: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند( و در را خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
حبیب بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: ای مسلم شهادت تو سخت بر من ناگوار است، اى مسلم من تو را به بهشت بشارت می دهم.» مسلم بن عوسجه با صدایی ضعیف گفت: خدای تو را هم مژده خیر دهد.»
حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر نه این بود که من هم لحظاتی بعد به تو ملحق می شوم دوست داشتم که مرا وصّی خود قرار دهی تا به وصایای تو عمل کنم.» مسلم بن عوسجه گفت: تو را به این مرد وصیّت می کنم» و با دست خود به امام حسین (ع) اشاره کرد. حبیب گفت: به خدای کعبه چنین خواهم کرد.» اندکی پس از حمله عمرو بن حجاج، شمر بن ذی الجوشن نیز به همراه میسره سپاه عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام(ع) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام(ع) رو به رو شد. پس دشمن هجومی همه جانبه را علیه سپاه امام(ع) آغاز کرد و از هر سو به امام حسين(ع) و يارانش حمله برد، در پی این حمله یاران امام(ع) به مقابله برخاسته به شدّت با آنان درگیر شدند. در این حمله سواره نظام سپاه امام(ع) با اينكه اندك بودند و تعدادشان از ۳۲ نفر فراتر نمی رفت به قدری از خود رشادت نشان دادند که سپاه عظیم کوفه را به ستوه در آوردند به گون ای که عزرة بن قیس -فرمانده سواره نظام لشکر عمر بن سعد- مجبور گردید که از عمر بن سعد کمک بطلبد و او ، حصین بن تمیم را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه با پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد آنان چون به نزدیک سپاه امام(ع) و یارانش رسیدند به تیر باران یاران امام(ع) پرداختند. پس چيزى نگذشت كه اسبها از پا درآمدند و سوارانشان مجروح گردیدند پس آنان از اسبها پياده شده ساعتى جنگ سختى كردند. اسب حر بن يزيد نیز از جمله اسبانی بود که در این حمله پى شد پس او پياده شده و در حالی که رجز به سپاه دشمن حمله كرد، سرانجام پس از رشادت های بسیار، لشکر پیاده نظام ابن سعد به یکباره بر او حمله ور شده و او را در محاصره گرفته به شهادت رساندند. گ
یاران امام(ع) در دسته های سه و چهار نفره در میان خیمه ها پخش شده و به دفاع از خیام امام(ع) پرداختند آنان به هر که از سپاه دشمن که به خیمه ها حمله ور می شدند و دست به غارت آن می زدند حمله می بردند و او را به ضرب شمشیر یا تیر به هلاکت می رساندند. ناکامی سپاه عمر بن سعد در یکسره کردن کار امام(ع) و یارانش موجب شد تا پسر سعد دستور تخریب خیمه های امام(ع) را صادر کند پس سپاه کوفه از هر سو به خیام حضرت حمله ور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت خیمه ها خود را به خیام امام حسین(ع) رساند. او با نیزه اش به خیمه امام حسین(ع) ضربه ای زد و فریاد زد: آتش بیاورید تا این خانه را با اهلش بسوزانم.» ن حرم فریاد کشیدند و از خیمه خارج شدند امام(ع) با دیدن این صحنه فریاد زد: ای پسر ذی الجوشن؛ تو آتش می خواهی تا خانه ام را بر خاندانم به آتش بکشانی؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.»در این هنگام زهير بن قين با ۱۰ نفر از ياران امام حسين(ع) بر ايشان حمله بردند و آنان را از كنار خيمه ها دور كردند. جنگ تا زوال خورشید با شدت هر چه تمام تر ادامه یافت. در این مدت بسیاری از یاران امام(ع) در خاک و خون غلتیدند و به شهادت رسیدند.
شهادت حبیب بن مظاهر
با فرا رسیدن ظهر، یکی از یاران اباعبدالله(ع) به نام ابوثمامه، عمرو بن عبدالله صائدی وقت نماز را به امام(ع) یادآوری کرد و عرض کرد: یا ابا عبدالله(ع) جانم به فدایت؛ می بینم که این مردم نزدیک شده اند به خدا قسم تا زمانی که زنده ام اجازه نخواهم داد آنان شما را به قتل برسانند؛ ان شاءالله. اما پیش از کشته شدن و رفتن به دیدار خداوند، دوست دارم نمازی را که هم اکنون وقتش فرا رسیده به جا آورم.» امام(ع) سر را بلند کردند و به آسمان نگاهی کردند و فرمودند: نماز را یادآور شدی خداوند تو را از نمازگزاران و ذکرگویان قرار دهد؛ آری اول وقت نماز است.» سپس فرمود: از آنها(سپاه کوفه) بخواهید تا برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند.». در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام حصین بن تمیم» فریاد بر آورد که نماز او(حسین(ع)) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: پنداشته ای که نماز از آل رسول(ص) قبول نمی شود، ولی از تو الاغ پذیرفته می شود؟» حصین با شنیدن این سخن به سوی حبیب حمله ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و به طرف او حمله برد. حبیب ضربتی بر صورت اسب حصین زد که بر اثر این ضربت، اسب به زمین خورد و حصین نیز به همراه آن نقش بر زمین شد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.
حبیب در حالی که رجز می خواند بر آنان حمله برد. او علیرغم کهولت سن، با شجاعت می جنگید تا اینکه سرانجام پس از کشته و زخمی کردن عده ای از سپاهیان عمر بن سعد، بر او حمله ور شدند و سر از بدنش جدا نمودند. امام حسین(ع) خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: خودم و اصحاب وفادارم را به خدا وا می گذارم»
اقامه نماز ظهر عاشورا
ظهر عاشورا فرا رسید و امام حسین(ع) و یارانش جهت اقامه نماز به پا خاستند امام(ع) به زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی فرمان دادند تا در برابر حضرت(ع) و حدود نیمی از یاران آن حضرت(ع) بایستند و از نمازگزاران در برابر حملات احتمالی دشمن، محافظت نمایند. با شروع نماز، دشمن امام حسین(ع) و یارانش را هدف تیرها و هجمه های خود قرار داد. پس زهیر و عبدالله جسم خود را سپر حملات دشمن قرار می دادند و تیرهای دشمن را با سینه و صورت می گرفتند تا اینکه نماز امام(ع) و یارانش اقامه شد. پس از ادای نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید. پس از شهادت سعید، زهیر از امام(ع) اذن میدان گرفت و پس از کسب اجازه، در حالی که رجز می خواند با شجاعتی بی مانند جنگیدن آغاز کرد. تا اینکه سرانجام او نیز پس از نبردی شجاعانه به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی به شهادت رسید. امام حسین(ع) پس از شهادت زهیر خطاب به او فرمود: ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده(بنی اسرائیل)، [که به شکل میمون و خوک در آمدند] به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.»سپس یاران امام(ع) همچون بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلالی جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامى و. یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه نوبت به بنی هاشم رسید.
شهادت علی اکبر(ع)
اولین نفر از بنی هاشم که از امام(ع) اجازه میدان طلبید علی اکبر(ع) بود. امام(ع) در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود به او اجازه فرمود و سپس رو به آسمان کردند و فرمودند: پروردگارا شاهد باش جوانی را برای جنگ با کفّار به میدان فرستادم که از نظر جمال و کمال و خلق و خوی و سخن گفتن، شبیهترین مردم به رسول(ص) تو بود و ما هر وقت که مشتاق دیدار روی پیامبر(ص) تو میشدیم، به صورت او نظر میکردیم. خدایا، برکات زمین را از آنها دریغ دار و جمعیّت آنها را پراکنده ساز و در میان آنها جدائی افکن و امرای آنها را هیچ گاه از آنان راضی مگردان که اینان ما را دعوت کردند که به یاری ما برخیزند و اکنون بر ما میتازند و از کشتن ما ابائی ندارند.»
آنگاه رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زدند: تو را چه شده است خداوند نسل تو را قطع کند و کاری را بر تو مبارک نگرداند، و کسی را بر تو چیره سازد که سرت را در بستر از تنت جدا سازد، همانطور که تو خانواده مرا نابود ساختی و خویشاوندی مرا با رسول خدا(ص) مراعات نکردی.» پس با صدای بلند این آیه را قرائت فرمود: انّ الله اصطفی آدم و نوحاً و آلابراهیم و آلعمران علی العالمین* ذرّیةً بعضها من بعضٍ و الله سمیع علیمٌ؛ خداوند آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر جهانیان برتری داد.* آنها فرزندان [و دودمانی] بودند که [از نظر پاکی و تقوا و فضیلت] بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست(از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه می باشد.)»
علی اکبر(ع) به میدان رفت و در حالی که رجز می خواند بر سپاه دشمن حمله برد. او پس از نبردی شجاعانه در حالی که زخمهای زیادی برداشته بود نزد پدر بازگشت.علی اکبر(ع) خدمت پدر رسید و عرضه داشت: ای پدر! عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخته است، آیا جرعهی آبی هست که توان ادامهی جنگ با دشمنان را به من بدهد؟»امام حسین(ع) گریست و فرمود: افسوس ای پسر من! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده، دیری نمی گذرد که جدّ بزرگوارت رسول خدا(ص) را زیارت خواهی کرد و او، تو را از آبی سیراب کند که دیگر هرگز احساس تشنگی نکنی.» پس علی اکبر(ع) دوباره در حالی که رجز می خواند به میدان بازگشت او همچنان می جنگید و پیش می رفت تا اینکه مُرّة بن منقذ عبدی که از دلاوری او به تنگ آمده بود با نیزه اش ضربتی به علی اکبر(ع) زد و او را از اسب بر زمین انداخت، دشمنان از همه طرف علی(ع) را در بر گرفتند و با شمشیر تکه تکه اش کردند. امام حسین(ع) بر بالین علی(ع) حاضر شد و او را در آغوش گرفت و صورت بر صورتش نهاد و سپس فرمود: خدا بکشد گروهی که تو را کشتند و گستاخی از حد گذراندند و از خدا نترسیدند و حرمت رسول خدا(ص) را شکستند؛ پس از تو خاک بر سر دنیا!»
شهادت قاسم(ع)
بعد از شهادت علیا کبر(ع)، فرزندان عقیل بن ابیطالب همچنین فرزندان جعفر بن ابیطالب و نیز فرزندان امام حسن(ع) به میدان رفتند و یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. نقل شده قاسم بن حسن(ع) پس از شهادت برادرش – ابوبکر- نزد عمو آمد تا از ایشان اجازه میدان بگیرد امام(ع) قاسم(ع) را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریستن کردند در این هنگام قاسم(ع) از امام(ع) اذن میدان طلبید؛ اما امام(ع) به دلیل سن و سال اندک قاسم(ع)، به او اجازه نداد؛ اما قاسم(ع) با اصرار بسیار سرانجام موفق شد از امام(ع) اذن میدان بگیرد. پس از کسب اجازه، قاسم(ع) در حالی که رجز می خواند به میدان رفت و پس از جنگی دلیرانه، مورد یورش جمعی لشکریان عمرسعد قرار گرفت و ضربتی بر فرق قاسم(ع) وارد آوردند که او به صورت بر زمین افتاد و فریاد برآورد: یا عمّاه!». در این هنگام امام حسین(ع) خود را بر بالین فرزند برادر رساند و او را در آغوش کشید و در حالیکه می فرمود از رحمت خدا به دور باشند قومی که تو را کشتند در روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنها خواهد بود.» قاسم(ع)را از میدان بیرون برد.
خاندان بنی هاشم یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند و تنها برادران امام(ع) باقی ماندند. پس در این زمان ابوالفضل(ع) برادران خود را مورد خطاب قرارداد و فرمود: پیشی بگیرید جانم فدایتان؛ پس از آقا و مولایتان حمایت کنید تا در رکابش جان دهید.» سپس به برادر بزرگترش – عبدالله- نظری افکند و فرمود: ای برادر، گام پیش نه، تا تو را[در راه خدا] شهید ببینم و بردباری و صبر بر این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم.» عبدالله، به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید سپس برادران دیگر امام(ع)، عثمان و جعفر و. نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند.
شهادت عباس(ع)
پس از شهادت همه یاران و خاندان بنی هاشم، ابوالفضل العباس(ع) خدمت امام(ع) رسید و اجازه میدان طلبید. اما امام از علمدار سپاهش خواست که برای اهل حرم آب بیاورد. عباس(ع) به طلب آب بیرون رفت او در حالی که رجز می خواند بر نگهبانان شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد عباس(ع) شمشیرش را به دست چپ گرفت و پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد.سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت(ع) فرود آورد و او را به شهادت رساند.» امام(ع) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و اندوهگین به خیمه بازگشت شهادت عباس(ع) اهل بیت و اهل حرم حضرت(ع) را غرق در ماتم و عزا کرد.
شهادت علی اصغر(ع)
چون ابا عبدالله الحسین(ع) دید که سپاه کوفه در ریختن خونش اصرار می ورزند، قرآن را گرفت و آن را باز کرد و روی سر نهاد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد برآورد: "بین من و شما کتاب خدا و جدّم محمد(ص) -رسول خدا- قضاوت کند، ای قوم! برای چه خون مرا حلال می شمارید؟" در این حال امام حسین(ع) نظر کرد و طفلی از اطفالش را دید که از تشنگی میگرید، او را روی دست گرفته و گفت: "ای جماعت! اگر به من رحم نمی کنید پس به این کودک شیر خوار رحم کنید. در این هنگام مردی از میان سپاه کوفه (حرملة بن کامل اسدی) تیری بر گلویش زد و آن کودک را به شهادت رساند." امام حسین(ع) با مشاهده این واقعه گریست و فرمود:"اللّهمّ احکم بیننا و بین قومٍ دعونا لینصرونا فقتلونا؛ پروردگارا میان ما و این مردمی که ما را دعوت کردند که یاریمان کنند؛ اما ما را کشتند تو خود داوری فرما.» سپس امام(ع) دست خود را زیر گلوی علی اصغر(ع) گرفت و چون دستش از خون او پر شد آن را به سوی آسمان پاشید نقل شده از آن خون قطرهای به زمین باز نگشت. آن گاه فرمود: "هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله؛ چون خدا میبیند آنچه که از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت."» امام(ع) جسم بیجان علی اصغر(ع) را به خیمه برد و پس از دفن او، به میدان بازگشت و بر سپاه دشمن حمله برده، بر میسره و میمنه سپاه آنان می تاخت.
یورش امام حسین(ع) به سپاه عمر سعد
عمر بن سعد» در حالی که همه سپاهیانش را مورد خطاب قرار داده بود، فریاد زد: این فرزند انزع البطین (از القاب امام علی ع)) است، و این پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنید». ناگهان چهار اسب تیرانداز امام را محاصره کردند. در این محاصره بین امام و خیمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهیب زد: ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر شماها دین ندارید و از روز بازگشت نمیهراسید، پس در دنیای خود آزاده باشید و به (روش) نیاکان خود باز گردید، اگر عرب هستید، همان طور که اینگونه میپندارید.»شمر صدا زد: ای پسر فاطمه! چه میگویی؟» امام فرمود: من و شما با هم میجنگیم، ن گناهی ندارند. تا زندهام کاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز دارید.» شمر پذیرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختی گرایید و تشنگی عرصه را بر امام تنگ کرد.
امام و وداع با اهل بیت
امام به خیمهگاه رفت و بار دیگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباری امر کرد و فرمود: برای بلا آماده باشید و بدانید که خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی میبخشد و عاقبت کارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلایه نکنید، و چیزی که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانید.». در این هنگام امام متوجه دختر خود – سکینه - شد که از بقیه ن کناره گرفته و گریان و ندبهکنان است. امام به او نزدیک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: ای وای بر شما! تا هنگامی که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم میپاشد.»
از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونهای که تیرها از بین طنابهای خیمهگاه میگذشت و گاه به لباس ن اصابت میکرد. ن به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردی خواهد کرد. امام چون شیری غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشیر او قرار میگرفت با مرگ رو به رو میشد. از هر سو تیرها به امام نشانه میرفت و گاه به سینه یا گلوی امام مینشست. امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: آیا کسی هست که از حرم رسول خدا حمایت و حراست کند؟ آیا یگانهپرستی هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهندهای هست که در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله ن بلند شد،و امام سجاد(ع) با تکیه بر عصای از جا برخاست در حالی که از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین کشیده میشد. ناگاه امام حسین(ع) با فریادی بلند فرمود: ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد.» پس از آن ام کلثوم امام سجاد(ع) را به بستر خویش بازگردانید.
نبرد خامس آل عبا(ع)
حضرت(ع) پس از فراخواندن ن به سکوت، ان، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر(ص) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند. سپس جامه ای کهنه طلب کردند پس جامه ای برایش آوردند حضرت(ع) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند. آن حضرت(ع) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را غارت نکنند.
پس از هر حمله امام به وسط میدان باز میگشت و مکرر این عبارتها را ترنم میفرمود: لاحول و لا قوة الا بالله العظیم» در همین حال گاه طلب آب میفرمود. شمر در پاسخ گفت: "آن را نمیآشامی تا به آتش وارد گردی. .".ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: پروردگارا! تو میبینی که من در چه وضعیتی از این بندگان سرکش و معصیت کارت قرار گرفتهام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بکش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.» امام با صیحهای بلند فریاد زد: ای امت نابکار! چه بد بعد از محمد(ص) با عترت او برخورد کردید، اما شما پس از من کسی را نخواهید کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما کشتن مرا ساده گرفتهاید؛ به خدا قسم، امیدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این که خود بدانید انتقام بگیرد.»
در میان میدان از آن همه زخمهای بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت کند. فردی با سنگ به پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری کند. دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا و بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: الهی انک تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود میدانی که اینها مردی را میکشند که بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست.» سپس تیر را از پشت خود بیرون کشید و خون چون ناودان فوران زد. دست را زیر زخم سینه نهاد تا این که از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطرهای به زمین نریخت. بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالی که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا کشتند.»
خون همچنان جاری بود تا این که امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو میکشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این که مالک بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودی که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمکاران مح سازد.» کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست. دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره میکرد. امام قدرت برخاستن نداشت. در این هنگام فردی از سپاه دشمن بر امام شمشیر کشید و عبدالله بن الحسن کودک خردسال امام حسن مجتبی(ع) شاهد این ماجرا بود به سمت میدان دوید و فریاد بر آورد که ای زاده می خواهی عمویم را بکشی و خود را
بسته به موی حسین،حال پریشان ما
دلخوشی عاشقان، روضه خون خداست
جنّت ما هیأت است، مقصد ما کربلاست
مولایم، اربابم یا حسین،از عشقت بی تابم یا حسین
فریاد هل من ناصرت در یاد ماست
یا لیتنا کنّا معک فریاد ماست (۲)
در پی روح خدا، سوی خدا می رویم
همچو شهیدان سوی، کرب و بلا می رویم
جان و دل عاشقان، نذر رضای ولی
نذر علمدار عشق، حضرت سید علی
همراز گلهای پرپرم، سرباز گمنام رهبرم
آخر شهیدم می کند عشق ولی
چشم من و فرمان تو سید علی (۲)
آتش هجرت زده، شعله به دلهایمان
صاحب این دل تویی، حضرت صاحب زمان
می رسی و می رود، سوز غم از سینه ها
می رسی و می بری، غربت آدینه را
یا مهدی، یا مولا العجل، آقا یابن اهرا العجل
یابن الحسن ای قبله هفت آسمان
در هر نفس می خوانمت تا پای جان (۲)
شاعر:محمد مهدی سیار
لینک دانلود مداحی
به مناسبت ایام سوگواری سیدو سالارشهیدان مراسم ی و دسته عزاداری در حسینیه جوانان حضرت سیدالشهدا ع از امشب روز یکشنبه مورخ ۱۳۹۶/۷/۲ساعت ۲۰:۴۵ تا روز عاشورا هرشب برگزار خواهد شد.
از عزیزان حاضر در گروه تقاضا می گردد جهت هرچه بهتر برگزارشدن مراسمات راس ساعت اعلام شده حضور بهم رسانند.
درضمن سفره احسان اهل بیت ع برپا می باشد.
لطفا اطلاع رسانی نمایید.
www.Hjhs.ir
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده
پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده
هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند
مونس بی کسی من تک و تنها مانده
کاش میشد که لباسی برسانم به تنش
آبروی همه عریان روى صحرا مانده
بین یک گونی کهنه سر او را بردند
ته گودال ولی پیکر او جا مانده
ساربان داد مزن، ما کس و کاری داریم
ساربان راه مرو، همسفر ما مانده
چند باری شده گم کردهام او را اصلاً
بس که از دور تنش مثل معما مانده
باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟
باز هم آمده این حرملۀ وا مانده
برسانید خبر را به علمدار حرم
چادر زینب تو زیر لگدها مانده
ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بشوم
چشم من سمت علی اکبرم اما مانده
درباره این سایت